انوشه
خدایــــــا فــراموشــیم ده لب بسـته خـامـوشـیم ده چــه حـاصـل ز هشــیاری دل تــو مسـتی ، تــو مدهـوشــیم ده به نام هستی بخش و خالق زیباییها دخترم چند سال قبل شاهد پرواز پرستوهای عاشق به سوی معشوق بودی پس بال گشودی و با آنان بسوی معبود شتافتی پس چه شود که من هم بسوی معبود توان پرواز داشته باشم و توان دوباره در آغوش گرفتن تو ؟ خسته ام از خودم از این زندگی ای خدا کاش کاش این دم برای ابد باز دمی نداشته باشد سه حرف داری ،امــــا برای پر کـــردن تنهـــایی من حـــــرف نداری ای خ ... د ... ا او گفت : دینار به دو کس دهند یکی آنکه دستشان گیرد و دیگر آن که پایشان نگیرد! دیروز از هرچه بود گذشتیم و امروز ار هر چه بودیم آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا پشت میز دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم که ناممان گم نشود آنجا جبهه بود و بوی ایمان می داد و اینجا ایمانمان بوی ریامی دهد الهی نصیــــرمان باش تا بصیــــر گردیم نه اســــیر شویم . سالهاست بهار می آید و آفتاب می تابد و باران می بارد و از ما تنها خاطره ای از عشق و مهربانی و خوبی چون آفتاب و باران و بهار می ماند. همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود آه از این راه که باریکتر از موی تو بود رهرو عشق ازین مرحله آگاهی داشت که ره قافله ی دیر و حرم سوی تو بود گر نهادیم قدم بر سر هستی ، شاید که سر همت ما بر سر زانوی تو بود هیچ کس آب ز سر چشمه ی مقصود نخورد مگر آن تشنه که جایش بر لب جوی تو بود
دلخسته و سینه چاک میباید شد وز هستی خویش پاک میباید شد آن به که به خود پاک شویم اول کار من به آمار زمین مشکوکم اگر این سطح پر از آدمهاست پس چر این همه دلها تنهاست ؟ بیخودی می گویند هیچ کس تنها نیست چه کسی تنها نیست همه از هم دورند همه در جمع ولی تنهایند
قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت |