انوشه
ای مونس من به هنگام وحشت ماهی بدون آب و آدمی بدون هوا چگونه تواند زیست ؟ حضور تو اینچنین در زمان و مکان جاریست هیچ وحشتی در جهان با حضور تو وحشت نیست آنچه وحشت انگیز است نداشتن توست و احساس نکردن حضور توست حیاتمان را هر گز از حضورت خالی مکن انسانهای بزرگ عظمت دیگران را می بینند انسانهای متوسط به دنبال عظمت خود هستند و انسانهای کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند. ای کاش احساسم گلی بود می ریخت عطرش به دامانت یا مثل یک پروانه پر می زد رقصان به روی طاق ایوانت ای کاش احساسم صدایی داشت از حال و روزش با تو دم می زد مثل هزاران دانه ی برفی سرما به جان غم می زد . ای کاش.................... به عقل آفرینان دیوانه ات به میخانه ی وحدتم راه ده دل زنده و جان آگاه ده که از کثرت خلق به تنگ آمدم به هر سو شدم سر به سنگ آمدم همیشه با خدا درد دل کن نه با خلق خدا و فقط به او توکل کن، آنگاه می بینی که چگونه قبل از اینکه خودت دست به کار شوی ، کارها به خوبی پیش می روند تو زمزمه ی چنگ و عود منی تو زمزمه ی جنگ و عود منی تو باده ی جام و سبوی منی تو نغمه ی خفته در تار و پود منی تو مایه ی هستی و های و هوی منی دیشب که بغض دیشب برای همسایهای که نان مرا ربود، نان برآمد باد صبح و بوی نوروز به کام دوستان و بخت پیروز مبارک بادت این سال و همه سال همایون بادت این روز و همه روز چو آتش در درخت افکند گلنار دگر منقل منه آتش میفروز چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست حسدگو دشمنان را دیده بردوز بهاری خرمست ای گل کجایی که بینی بلبلان را ناله و سوز جهان بی ما بسی بودست و باشد / برادر جز نکونامی میندوز فریاد من از داغ توست بیهوده خاموشم نکن حالا که یادت می کنم دیگر فراموشم نکن این منم انسان خاکی ، بی فروغ و غمگنانه
ای پناه آخرینم ، درهجوم بی پناهی از درون چاه وحشت ، می کشم فریاد حسرت پشت این دیوار ظلمت ، از سیاهی در هراسم این منم انسان خاکی ، بی فروغ و غمگنانه شوق وصف تو دمیده ، در سراپای وجودم من اگر پابند خاکم ، ازتو می جویم رهایی درحجاب کاردنیا ، گربمانم تا بمیرم
از خدا خواستن عزت است، اگر برآورده شود رحمت است و اگر نشود حکمت است
از خلق خدا خواستن خفت است، اگر برآورده شود منت است اگر نشود ذلت است
پس هر چه می خواهی از خدا بخواه و در نظر داشته باش که برای او غیر ممکن وجود ندارد و تمام غیر ممکن ها فقط برای شماست.
تو باده ی جام و سبوی منی
نغمه خفته در تار و پود منی
مایه هستی و های و هوی منی
که بغض کرده بودم
باز هم به خودم قول دادم
من سلام میگویم و لبخند میزنم
و قسم میخورم
و میدانم عشق همین است
به همین ساد گی
برای دوستی که قلب مرا شکست ، مهربانی
برای آنکه روح مرا آزرد ، بخشایش
و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق آرزو دارم
بشنو اوای دلم را ، ای تو نور جاودانه
من به دوش خسته دارم ، بار سنگین گناهی
مانده ام سردرگریبان ، من به منزلگاه حیرت
ای فروغ جاودانه من سراپا التماسم
بشنو آوای دلم را ، ای تو نور جاودانه
خوش ترم اینجا بسوزد ، پیش پایت تاروپودم
بشنو آوای دلم را ، پای دیوار جدایی
روزی آخر درپناهت ، زندگی ازسر بگیرم
قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت |