سفارش تبلیغ
صبا ویژن


انوشه

سر گریه هایت را دربرف لبخند فرو می کنی

 تا تنهائی ، هیچ تنهائی تنهائیت را ،از تنهائی در نیاورد

تا هستم  ، بیا تنهایی هامون را قسمت کنیم

وقتی بروم  ، به جان نیمه شب

تنهایی­هایم را می­برم؛

به جان سکوت ، حرفایم را نیز می­برم؛

با تو ،  یا بی تو ، چه فرقی می­کند

وقتی من بی تنهایی ، توی آغوش مادرم

سالهاست که  از بی­نهایت جا مانده ام...
 


نوشته شده در چهارشنبه 89/6/3ساعت 5:4 عصر توسط گل پرپرشده نظرات ( ) | |


قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت