انوشه
من آن غریبهء دیروز، آشنای امروز و فراموش شده ی فردایم جهانا طرفه بی مهر و وفا بدخو جهانستی بسی با مهربانان بی سبب نامهربانستی ای ساربان آهسته ران کآرام جانم میرود وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان کز عشق آن سرو روان گویی روانم میرود او میرود دامن کشان من زهر تنهایی چشان دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم میرود
ای ساربان ای کاروان لیلای من کجا میبری با بردن لیلای من ،جان و دل مرا می بری گل هستی ام را بچین و برو ، که هستم من آن تک درختی که در پای طوفان نشسته همه شاخه های وجودش، ز خشم طبیعت شکسته ای ساربان ای کاروان فقر می خواهم بگویم ........ فقر همه جا سر می کشد ، فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ، فقر ، چیزی را * نداشتن * است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند ...... فقر ، تیغه های برنده ی ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد می کند .......... فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند ..... فقر ، پوست موزی است که از پنچره ی یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود ........ فقر ، همه جا سر می کشد ............ فقر ، شب را * بی غذا * سر کردن نیست......... فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است سر گریه هایت را دربرف لبخند فرو می کنی تا تنهائی ، هیچ تنهائی تنهائیت را ،از تنهائی در نیاورد تا هستم ، بیا تنهایی هامون را قسمت کنیم وقتی بروم ، به جان نیمه شب تنهاییهایم را میبرم؛ به جان سکوت ، حرفایم را نیز میبرم؛ با تو ، یا بی تو ، چه فرقی میکند وقتی من بی تنهایی ، توی آغوش مادرم سالهاست که از بینهایت جا مانده ام... امروز لبریز از یادتوام و تمام وجودم تو را صدا می کند امروزدرکوچه های غم و غبارگرفته ی خاطراتم به دنبال ردپایی ازتومی گردم امروز را چون دیروز و فردا را چون امروز به دنبال تو و خاطرات تو در کوچه پس کوچه های زندگی جستجو می کنم تانشانی ازتو ، ای بی نشان گل پرپر شده ام بیابم اگر چه می دانم ، هرگز ترا و نشانی از تو نخواهم یافت اما از این که با هر نفس به تو نزدیک تر می شوم شادم در عین دلتنگی امشب خدا بگشوده درهای سما را پیوسته می خواند اهل دعا را
یاد آر یاران را و برگو نام ما را استشمام عطر خوشبوی ماه رمضان ، بر شما مبارک باد که روزه ی دل و چشم و زبان و گوش و قدم و قلم گرفته اید فقط برای رضای معبود نه چون تاجران به طمع بهشت و نه چون ترسویان از ترس جهنم یاسها مشت ولگد می کوبند
یاسها پرپر می شوند یاسها کبود می شوند به حرمت عشق از ضرب تازیانه ها غرقابه در خون می شوند هر لحظه رازیانه ها با خود کمی خلوت کنیم ، فکری کنیم با یاسها صحبت کنیم یاسی اگر در دست توست قدرش بدان ، جانش بخوان یاسی اگر درنزد ماست کاری کنیم ، یارش شویم مهرومحبت عشق را با یاسها قسمت کنیم هر چند مشت ولگد می زنند اطرافیان ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد دل رمیده ما را رفیق و مونس شد نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد به بوی او دل بیمار عاشقان چو صبا فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد از منزل کفر تا به دین یک نفس است
و از عالم شک تا به یقین یک نفس است کاز حاصل عمر ما همین یک نفس است تا که بودیم ، نبودیم کسی ، کشت ما را ، غم بی همنفسی تا که خفتیم ، همه بیدار شدند ، چون که مردیم ، همگی یار شدند
قدر آن شیشه بدانید که هست ، نه در آن موقع که افتاد و شکست بر گلشنم آفت خزان رفت دردا که بهارم از میان رفت رفت آن که به دل قرار ما بود بوی نفسش بهار ما بود
در آشنایی امروز می نویسم تا در فراموشی فردا یادم کنی
گر پهن کردی ساعتی سجاده ات را
این یک نفس عزیز را خوش می دار
قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت |