سفارش تبلیغ
صبا ویژن


انوشه

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net


نوشته شده در جمعه 92/11/4ساعت 9:1 عصر توسط گل پرپرشده نظرات ( ) | |

گروه اینترنتی ایران سان | www.IranSun.net

 


نوشته شده در دوشنبه 92/10/30ساعت 4:13 عصر توسط گل پرپرشده نظرات ( ) | |

در هر یقینی می توان شک کرد و این ابتدای خرد است .


نوشته شده در دوشنبه 92/10/23ساعت 12:26 صبح توسط گل پرپرشده نظرات ( ) | |

برآور خـدا یا  مــرا از رهی

که جزتو نباشد درآنم مهی

جهانم بجز تو جهانِ غم است

براهی که حتی درآید گهی

مبادا که نفسم کند کوچکی

بزرگیِ کوهی به چشمم کِهی

که اژدر دراید .بیکباره او

به ذهتم کشاند پلیدی شهی

خدایا به ناله به اصرار سخت

که مارا رچنگش رهایی دهی

من از عجز ونابه چنانم ضعیف

که تنها به عالم توام آگهی

 


نوشته شده در یکشنبه 92/10/22ساعت 2:47 عصر توسط گل پرپرشده نظرات ( ) | |

گوته می گه:
اگر ثروتمند نیستی مهم نیست ، بسیاری از مردم ثروتمند نیستند
اگر سالم نیستی ، هستند افرادی که با معلولیت و بیماری زندگی می کنند
اگر زیبا نیستی ، برخورد درست با زشتی هم وجود دارد
اگر جوان نیستی ، همه با چهره پیری مواجه می شوند
اگر تحصیلات عالی نداری ، با کمی سواد هم می توان زندگی کرد
اگر قدرت سیاسی و مقام نداری ، مشاغل مهم متعلق به معدودی انسان هاست
اما، اگر «عزت نفس نداری» ، برو بمیر که هیچ نداری

و چه بسیار انسان هایی که قدر و ارزش خود را نمی دانند

و چه راحت خود را به بهای ارزان می فروشند...


نوشته شده در پنج شنبه 92/10/12ساعت 10:32 عصر توسط گل پرپرشده نظرات ( ) | |

این بار من خریده ام

نقد تو را کشیده ام

ناز تو را بدیده ام

ای بر رخت ستاره نشسته

این بار من که دیده ام

وصل تو را بریده ام

از من و ما بگو چرا

تا کی زنم بر این در بسته

این بار من که خوانده ام

رمز تو در ستاره ها

راز نهان من بگو با من تمام ماجرا

رویای صادقی ، در جان عاشقی

لیلای کاملی ، اتمام عاقلی

تا آستان کویت من پا نهاده بودم

دستم به حلقه ی در، دل با تو داده بودم

دست و دلم که دیدی ، پایم چرا بریدی


نیمی زمینی ام،  نیم آسمانی ام

محتاج پر زدن ، مجنون آنی ام

گفتم ببینمت ، گفتی که صبر ، صبر

ای آفتاب حسن برون آی دمی ز ابر

 


نوشته شده در دوشنبه 92/10/9ساعت 2:53 عصر توسط گل پرپرشده نظرات ( ) | |

مهر خوبان دل و دین از همه بی پروا برد

رخ  شطرنج  نبرد  آنچه رخ  زیبا برد

تو مپندار که مجنون سر خود مجنون گشت

از سَمَک تا به سمایش  کشش لیلا برد

من به سرچشم? خورشید نه خود بردم راه

ذرّه ای بودم و مهر تو مرا بالا برد

من خَسی بی سروپایم که به سیل افتادم

او که می رفت مرا هم به دل دریا برد

جام صَهبا زکجا بود مگر دست که بود

که درین بزم بگردید و دل شیدا برد

خَم ابروی تو بود و کف مینوی تو بود

که به یک جلوه ، زمن نام ونشان یک جا برد

خودت آموختیم مهر و خودت سوختیم

با افروخته رویی که قرار از ما برد

همه یاران به سر راه تو بودیم ولی

خم ابرویت مرا دید و زمن یغما برد

همه دل باخته بودیم و هراسان که غمت

همه را پشت سر انداخت، مرا تنها برد  


نوشته شده در سه شنبه 92/10/3ساعت 10:5 عصر توسط گل پرپرشده نظرات ( ) | |

به آنهایی فکر کن که در حال خروج از خانه گفتند:
"روز خوبی داشته باشی"، و هرگز روزشان شب نشد.

به بچه هایی فکر کن که گفتند:
"مامان زود برگرد"، و اکنون نشسته اند و هنوز انتظار می کشند.

به دوستانی فکر کن که دیگر فرصتی برای در آغوش کشیدن یکدیگر ندارند
و ای کاش زودتر این موضوع را می دانستند.

به افرادی فکر کن که بر سر موضوعات پوچ و احمقانه رو به روی هم می ایستند
و بعد "غرور" شان مانع از "عذر خواهی" می شود،
و حالا دیگر حتی روزنه ای هم برای بازگشت وجود ندارد.

پس ای عزیزقدر لحظات خود را بدان

حتی یک ثانیه را

دیروز گذشت و برنمی گردد

آینده شاید برای ما نباشد

همین لحظه را دریاب


 


نوشته شده در سه شنبه 92/9/26ساعت 7:15 عصر توسط گل پرپرشده نظرات ( ) | |

تا بال و پـــر عمــر به رنگ هـوس است

از اوج سرازیـــر شدن  یک نفس است


آن لحظه که بال زنــــدگی می شـــکند

در چشم پرنده ، آسمان هم قفس است


نوشته شده در دوشنبه 92/9/18ساعت 2:2 عصر توسط گل پرپرشده نظرات ( ) | |

یک روز اگر آمدی

و در امتداد پاییز درختهای یک باغ

دختری را دیدی که روی طلایی برگ ها زانو زده

مبادا به تمام قد بایستی روبه روی او

و زل بزنی به خاکستری خاطراتش

شاید رفته دلتنگی هایش را همدم خاک کند

بسپارش به تنهایی…


نوشته شده در شنبه 92/9/16ساعت 11:16 صبح توسط گل پرپرشده نظرات ( ) | |

   1   2   3   4   5   >>   >

قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت