انوشه
کجایی ؟!!! تــــو که نیستی همه می خواهنـــد جای تــــــرا پــر کننـد! بیــا !... بــه همـه بگــو !! تـــــــــــو تکـرار شـدنـی نیسـتی !! جــای تــــــــــــــو جـز بـا خــــــــودت پـــر نمی شـود پرسیدم:ازحلال ماه، چراقامتت خم است؟ آهی کشیدوگفت:که ماه محرم است گفتم : که چیست محرم ؟ باناله گفت : ماه عزای اشرف اولادآدم است
روزی بزرگان ایرانی ومریدان زرتشتی از کوروش بزرگ خواستند که برای ایران زمین دعای خیر کند وایشان بعد از ایستادن در کنار اتش مقدس اینگونه دعا کردند: خداوندا ، اهورا مزدا ، ای بزرگ آفریننده سرزمینم ومردمم راازدروغ و دروغگویی به دور بدار بعد از اتمام دعا عده ای در فکرفرو رفتند واز شاه ایران پرسیدند که چرا این گونه دعانمودید؟
فرمودند:چه باید می گفتم؟ یکی جواب داد :برای خشکسالی دعا مینمودید؟ من برای هر سوال شما جوابی قانع کننده آوردم ولی اگر روزی یکی از شما نزد من آید و دروغی گوید که به ضرر سرزمینم باشد من چگونه از آن باخبر گردم واقدام نمایم؟ پس بیاییم از کسانی شویم که به راست گویی روی آورند ودروغ را از سرزمینمان دور سازیم... که هر عمل زشتی صورت گیرد باعث اولین آن دروغ است -من از خدا خواستم به من توان و نیرو دهد و او بر سر راهم مشکلاتی قرار داد تا نیرو مند شوم . -من از خدا خواستم به من عقل و خرد دهد و او پیش پایم مسایلی گذاشت تا آن را حل کنم. -من از خدا خواستم به من ثروت عطا کند و او به من فکر داد تا برای رفاهم بیشتر تلاش کنم. -من از خدا خواستم به من شهامت دهد و او خطراتی در زندگیم پدید آورد تا بر آنها غلبه کنم. -من از خدا خواستم به من عشق دهد و او افراد زجر کشیده ای را نشانم داد تا بر آنها محبت کنم. -من از خدا خواستم به من برکت دهد و خدا به من فرصت هایی داد تا از آنها بهره ببرم. -من هیچ کدام از چیز هایی را که خدا خواستم در یافت نکردم ولی به همه چیز هایی که نیاز داشتم رسیدم. زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست فریدون مشیری مـا را گـلی از روی تــو چیدن نگذارند چیدن چه خیال است، که دیدن نگذارند گــفــتـم شـنـود مــژده دیـدار تـو گـوشـم آن نـیــز شـنـیـدم کــه شــنـیــدن نگذارند صد شربت شیرین زلبت خسته دلان را نـزدیــک لــب آرنـد و چـشـیــدن نگذارند بخشـای بر آن مرغ که خونش گه بسمل بـرخـــاک بـــریــزنـد و تـپـیـدن نگذارند بلیط ماندن است مانده روی دستهای من شکرت که مرا از تمام وابستگی ها می رهانی و ترس از دست دادن را از من دور کردی و چنان روحم را بزرگ کردی که دلبسته باشم اما وابسته هرگز !
کوروش بزرگ فرمودند: برای جلو گیری از خشکسالی انبارهای اذوقه وغلات می سازیم
دیگری اینگونه سوال نمود: برای جلوگیری از هجوم بیگانگان دعا می کردید ؟
ایشان جواب دادند: قوای نظامی را قوی میسازیم واز مرزها دفاع می کنیم
گفتند:برای جلوگیری از سیلهای خروشان دعا می کردید ؟
پاسخ دادند: نیرو بسیج می کنیم وسدهایی برای جلوگیری از هجوم سیل می سازیم
و همینگونه سوال کردندوبه همین ترتیب جواب شنیدند
تا این که یکی پرسید: شاها منظور شما از این گونه دعا چه بود؟
وکوروش تبسمی نمودند واین گونه جواب دادند:
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت
آب و خورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد
رنج می باید برد
دوست می باید داشت
با نگاهی که در آن شوق بر آرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را
بفشاریم به مهر
جام دل هامان را
مالامال از یاری ، غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
شادی روح تو !
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطر افشان
گلباران باد
در این همه مسافر حرم نبود جای من؟
رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر
سفارش مریض حضرت امام را ببر
قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت |