انوشه
از منزل کفر تا به دین یک نفس است
و از عالم شک تا به یقین یک نفس است کاز حاصل عمر ما همین یک نفس است تا که بودیم ، نبودیم کسی ، کشت ما را ، غم بی همنفسی تا که خفتیم ، همه بیدار شدند ، چون که مردیم ، همگی یار شدند
قدر آن شیشه بدانید که هست ، نه در آن موقع که افتاد و شکست
بر گلشنم آفت خزان رفت دردا که بهارم از میان رفت رفت آن که به دل قرار ما بود بوی نفسش بهار ما بود ما همـیـشــه صـــداهــــای بلـنـــد را می شــنویـم پـــــر رنـگـهــــــا را مـی بـیـنـیـــــم ســخـتـهــــــــــا را بـاور می کـنـیــــم غـافـــــــل از ایـنـــــکـه خـوبـهــــــــــــــا ، آســـان می آیـنـــــــد بـی رنـگ می مــــــــانـنــــــــــد و بـی صـــــــــــــدا می رونـــــــــــد
این یک نفس عزیز را خوش می دار
قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت