انوشه
می خواهم سکوت سالها نگفتنم را بشکنم ... با تو بگویم و نجوا کنم که ناگفته ها را می دانی و نانوشته ها را می خوانی می خواهم از دلتنگی هایم برایت بگویم و از آرزوهایم بنویسم دلتنگی هایی که شد سد احساساتم و آرزوهایی که پرپر گردید در جلوی چشمانم ... خدایا ! سخت است دیدن درد و انکار کردن آن .... زخم خوردن و وانمود کردن ترمیم آن تا کی می توان اشک را به انتظار آمدن باران در نهان خانه ی چشم معطل مژه های پر درد نمود ؟ تا کی می توان بر روی لبهای لرزان لبخند بی رمقی را نقاشی کرد دیگر آبرنگ هایم رنگی ندارند طراوت لبخند را از یاد برده مات و کدر گشته اند ... وانمود کردن چرا ؟ تظاهر نمودن تا کی ؟ چرا باید بارش ابرهای دلتنگی وجود بر صفحه ی دل را به باران نسبت داد ... خدایا ! خسته شده ام از سکوتی که وجودم را در هیاهوی فریاد خود در هم می کوبد ... خسته شده ام از ناله های خاموش از بغض نهفته ی گریان و از حنجره ی مسدود خسته شده ام از دنیایی که تظاهر در آن حرف اول می زند از آدمهایی که در پشت چهره ی شاد و لبخند مصنوعی خود کوهی از غم و چشمانی اشک بار دارند از لبخند های مصنوعی از زخم های بی مرهم و از پنبه های بُران خسته شده ام .... خسته شده ام از گلهای مصنوعی که زنبوران را فریب می دهند و صیادانی که در ازای دانه ای کبوتران مسافر را اسیر قفس سرد تنهایی می کنند و بالهای پروازشان را می چینند خسته شده ام از چشم هایی که بی صدا فریاد می کنند و لبهایی که در خروش ناباورانه ی رعد درون گوی سبقت را از ابرهای بهاری ربوده و در سکوتی جان سوز می گریند خسته شده ام از آدمهایی که سادگی را حماقت و مهربانی را فریب می دانند خسته ام از فریاد قلب زخمی ای که جز خودش کسی فریادش را نمی شنود و جز اشک چشم مرهمی برای زخمهایش نمی یابد خسته ام از آدمهایی که از آدمیت نامش و از انسانیت حروف الفبایش را یدک کش نام خود دارند یک جای دنج می خواهم و یک سجاده ی دل ... جایی که بتوانم بدون سر زنش روزگار و زخم زبان دوران سُفره ی دل خود را بگشایم و سکوت سالها نگفتنم را در فریاد اشک هایم بشکنم تو را مهمان ناگفته های دلم نمایم دست های گرم و مهربانت را آرامش جان خسته ام قرار دهم صبوریت را قدر دانسته و نجوا کنم سالها دلتنگیم را با فریاد یا رب بشکنم دیواره ی سرد و سنگین سکوت درونم را و در قطرات اشک هایم گرمی همراهیت را بر گونه های سردم نشانده و طراوت لبخند مهرت را بر لبان پژمرده ام هدیه ای از محبت تو دهم ... می خواهم در سجاده ی دل سر بر سجده ی عشق تو گذاشته و فرو گذارم تمام غصه های درونم را تنهاییم را از یاد برده و همراهیت را آرامش جان خسته ام نمایم می خواهم در بانگ گلدسته های عشق تو که نوازنده ی آهنگ مهربانی و دعوت توست گم کنم وجود سرد و خاموش خودم را و به دست فراموشی بسپارم تنهایی های وجودم را و با بالی از عشق تو به سوی افق بی نهایتت بال بگشایم و سکنی گزینم در محفل آرامش وجودت و آرام نمایم جان خسته و روح مضطربم را ...
قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت |