سفارش تبلیغ
صبا ویژن


انوشه

شیوانا با چند تن از شاگردانش همراه کاروانی راه می‌سپردند. در این کاروان یک زوج جوان بودند و یک زوج پیر و میان‌سال. زوج جوان تازه ازدواج کرده بودند و زوج پیر سال‌ها از ازدواجشان گذشته و گرد سفید پیری بر سر و چهره‌شان پاشیده شده بود. در یکی از استراحت‌گاه‌ها زن جوان به همراه بانوی پیر به همراه زنان دیگری از کاروان برای چیدن علف‌های گیاهی از کاروان فاصله گرفتند و شوهران آنها کنار شیوانا و شاگردانش در سایه نشستند و از دور مواظب آنها بودند

در این هنگام زن جوان و زن پیر روی زمین نشستند و با ناراحتی به پاهای خود چسبیدند. یکی از شاگردان شیوانا به آن دو اشاره کرد و گفت: آن‌جایی که آنها ایستاده‌اند پر از خارهای گزنده است و اگر این خارها در پای انسان فرو روند درد زیادی را به همراه دارند. به گمانم این خارها در پای آنها فرو رفته است

مرد جوان بی‌خیال با خنده گفت: بگذار عذاب بکشند تا دیگر هوس علف‌چینی به سرشان نزند

مرد پیر در حالی که چهره‌اش بسیار درهم شده بود و انگاری داشت درد می‌کشید از جا پرید و به سمت همسرش دوید و به کمک او رفت. مرد جوان هم با خنده دنبال او رفت تا به همسرش کمک کند

شب‌هنگام موقع استراحت، شیوانا با شاگردانش کنار آتش نشسته بودند و راجع به وقایع روزانه صحبت می‌کردند. شیوانا در حین صحبت گفت: متوجه شدید مرد پیر چقدر همسرش را دوست دارد؟! حتی بیشتر از مرد جوان

یکی از شاگردان با تعجب گفت: از کجا فهمیدید که عشق مرد پیر بیشتر از جوان بود؟! هر دو برای کمک نزد همسرانشان شتافتند؟

شیوانا تبسمی کرد و گفت: از روی چهره‌شان! مرد پیر وقتی متوجه شد به پای همسرش خار گزنده فرو رفته همان لحظه درد تمام وجودش را فراگرفت و چهره‌اش در هم رفت و چنان از جا پرید انگار هم‌زمان او هم به پایش خار فرو رفته است و هم‌پای همسرش داشت زجر می‌کشید. اما مرد جوان با وجودی که زن جوانش داشت عذاب می‌کشید با او "هم‌احساس" نبود و درد او را درک نمی‌کرد و می‌خندید و جملاتی می‌گفت تا خودش را توجیه کند و همسرش را سزاوار ناراحتی بداند. عشق واقعی یعنی ناراحت شدن از درد محبوب و شاد شدن از شادی او


نوشته شده در شنبه 92/5/26ساعت 10:59 عصر توسط گل پرپرشده نظرات ( ) | |


قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت