انوشه
فقر می خواهم بگویم ........ فقر همه جا سر می کشد ، فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ، فقر ، چیزی را * نداشتن * است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست فقر ، همان گرد و خاکی است که بر کتابهای فروش نرفته ی یک کتابفروشی می نشیند ...... فقر ، تیغه های برنده ی ماشین بازیافت است ، که روزنامه های برگشتی را خرد می کند .......... فقر ، کتیبه ی سه هزار ساله ای است که روی آن یادگاری نوشته اند ..... فقر ، پوست موزی است که از پنچره ی یک اتومبیل به خیابان انداخته می شود ........ فقر ، همه جا سر می کشد ............ فقر ، شب را * بی غذا * سر کردن نیست......... فقر ، روز را " بی اندیشه" سر کردن است
قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت |