انوشه
یک روز اگر آمدی و در امتداد پاییز درختهای یک باغ دختری را دیدی که روی طلایی برگ ها زانو زده مبادا به تمام قد بایستی روبه روی او و زل بزنی به خاکستری خاطراتش شاید رفته دلتنگی هایش را همدم خاک کند بسپارش به تنهایی… ای دوست قبولم کن و جانم بستان مستم کن و ز هر دو جهانم بستان با هر چه دلم قرار گیرد بی تو آتش به من اندر زن و آنم بستان
نوشته شده در شنبه 92/9/16ساعت
11:16 صبح توسط گل پرپرشده نظرات ( ) | |
نوشته شده در شنبه 92/9/16ساعت
12:36 صبح توسط گل پرپرشده نظرات ( ) | |
قالب رایگان وبلاگ پیجک دات نت |